در زادگاه من سنندج، در سال ١٣٦٠ و در روزگاری که من و خواهر بزرگم ایران خانم، کودکان خردسالی بودیم، کباب خوردن، آداب و آیین زیبا و خاطره ساز و شورآفرینی داشت.
مرحوم پدرم یک اسکناس خاکستری رنگ پنجاه تومانی می داد برای کباب و یک اسکناس ده تومانی برای نوشابه! من و خواهر به کبابی بزرگ مرحوم آ سیدمهدی می رفتیم که بوی کباب فرد اعلای آن، از دور هر عابری را شیدا و شیفته می کرد. پنجاه تومان کباب با سنگک ابتیاع می کردیم که احتمالا ده سیخ تمام بوده است از قرار هر سیخ ٥ تومان! سید، کباب سنگک پیچ شده را لای روزنامه های بزرگ می پیچید و دست ما می داد. برگشتنی، چند نوشابه می خریدیم از قرار هر شیشه ١٥ ریال. ٤ تومان هم در گرو بقال می ماند برای بازآوردن شیشه های خالی. (خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی). سالیان سال گذشت. پدرجان، در یک مسیر مالی و تجاری با سید مهدی دوست و رفیق شد و گاهی با هم به دیدار او می رفتیم. سید کاریزما و هیبتی داشت برای خودش. جامه کامل کُردی پوشیده و به عادت سادات کُرد، دستار سبز دور سر پیچیده و چست و چابک بود. با دستان خودش از یخچال بزرگ، یک بطری نوشابه سرد تگری درآورد و یک سیخ کباب پیچید لای نان و هر دو را گذاشت پیش روی من. سید و پدر گرمِ صحبت بودند که جوانی وارد شد و با صدای بلند اعلام کرد: حاجی فلان کَسَک سلام رساند و گفت هفتاد سیخ کباب ممتاز و بی ایراد بفرستید بعدا می آیم حساب می کنم.
سید پرسید: بعدا یعنی چه وقت؟
جوان گفت: ایشان تازه از زندان درآمده و دست و بالش خالی است. ولی بالاخره می آید حساب می کند. ایشان سفره دار و مردم دار است. نمی تواند نان و ماست بگذارد پیش روی مهمان.
سید خونسردانه گفت: «بفرمایید فعلا با ماست سر کنند. بعدا اگر دست و بالشان باز شد، نوبت کباب هم می رسد». رسولِ حاجی فلان کَسَک رفت. سید به شماتت سری تکان داد و گفت: آدمی که ورشکست شده و مدتها در زندان مانده و خانه و زندگی زن و فرزندانش به حراج رفته و حالا روی زمین خالی ست، نباید هر روز گوسفند قرضی ذبح کند و مهمان فرا بخواند و بعد، کارش بکشد به کباب نسیه خریدن.
حالا که با عقل دوران میانسالی بدان خاطره دور می نگرم؛ قطعا حق را سید می دهم. حتی در آن روزگار ارزانی و برکت هم، نه نسیه دادن کباب صحیح بود نه سفره داری به قیمت اعمال فشار بر دیگران.
خوب … پیشینه طولانی شد. به بزرگواری خودتان ببخشید. عرض شود؛ جناب علی آقامحمدی از رجال سیاسی کشور و عضو مجمع تشخیص مصلحت، در نشستی درباره فقر حرف زد که اساسا ربطی به فقر و اقتصاد نداشت. صد البته، این نیز تشخیص و حکمتی دارد.
آقامحمدی در استان پولدار اصفهان و در «اجلاس رؤسای کمیسیون های شهرسازی و معماری کلانشهرها» گفت: «۲ هزار و ۲۰ محله و ۱۹ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر از جمعیت در سراسر ایران وجود دارد که از امکانات اولیه زندگی مانند مسکن، اشتغال، تحصیلات تا ۱۲ سال، سلامت، خوراک و پوشاک محروم هستند. در این شرایط چطور می توان گفت مسلمانانی وجود دارند که شهرسازی اسلامی را در دستور کار دارند». در واقع آقامحمدی در چنین عباراتی، جوری صحبت کرده که گویی حاشیه نشینی و فقر، موضوعی است که با شهرسازی اسلامی ارتباط دارد و در هر شهری که محله فقیر و حاشیه شهر فقرزده وجود دارد، ایراد کار در خود مبحث «شهرسازی اسلامی» است! البته او در ادامه پس از آن که به ترک تحصیل ۸۷۴ هزار شهروند ۶ تا ۱۷ ساله اشاره کرده، چنین عبارتی نیز بر زبان آورده است: «اولین مأموریت ما زندگی است و باید در راستای بهبود کیفیت آن به صورت درست حرکت کنیم».
آقامحمدی، پنجاه سال از عمر خود را در مبارزات انقلابی، جنگ، قرارگاه نصر، امور منطقه ای، فعالیت در بیت رهبری و مجمع تشخیص مصلحت سپری کرده و جز مقطع کوتاهی که شاید به اشتباه در کنار رحیمی معاون اول قرار گرفت؛ به طور مستقیم وارد مسائل اجرایی دولتی نشده است. او آدمی نیست که بی حساب و کتاب حرف بزند. علی القاعده خودی هم محسوب می شود و به دنبال نیش و کنایه و تبدیل نمد به کلاه نیست. بنابراین می توان چنین تصور کرد که او بر اساس آمار و ارقام به دست آمده از یک تحقیق میدانی که یحتمل یا به سفارش بیت و یا به خواست مجمع تشخیص انجام شده، با ابعاد تلخ فقر اقتصادی کنونی کشور آشناست و لاجرم اراده کرده که بخشی از آن را اظهار کند. جالب اینجاست که معاون اول رئیس جمهور که قرار است تحت عنوان شگرف «مولدسازی»، یکی از مجریان فروش برخی املاک دولتی برای تامین کسری بودجه باشد، همین روزها گفته است: «چند هزار میلیارد دلار دارایی در حوزه نفت داریم که فقط به آن نگاه میکنیم!» … بگذریم. به بحث خودمان بازگردیم. همان بحث ۱۹ میلیون و ۷۰۰ هزار سیخ کباب!
کشوری با این شرایط اقتصادی تلخ، هنوز هم طوری اداره می شود که گویی اتفاق خاصی نیفتاده و در بر همان پاشنه ای می چرخد که در دوران درآمدهای چند صد میلیارد دلاری نفتی می چرخید! اگر به سرفصل های بودجه بنگریم، اگر به چند و چون مدیریت ادارات و نهادهای دولتی و حاکمیتی نگاه کنیم، اگر به ریخت و پاش خدمات شبه فرهنگی و شبه رسانه ای بسیاری از ارگان ها بنگریم که گویی ماموریتی جز نصب بنر ندارند، به وضوح می توانیم ببینیم که خبری از ریاضت و صرفه جویی و احتیاط نیست. اگر به مواضع بسیاری از مقامات دولتی و نمایندگان مجلس نگاه کنیم و سخنان و پیام های آنان را با روش تحلیل گفتمان و تحلیل محتوا ارزیابی کنیم، می توانیم ببینیم که غالبا، با آن ۱۹ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر کاری ندارند! نمی خواهم مساله را فقط به سبک زندگی و میزان دارایی خود این افراد ربط دهم. می خواهم بگویم وقتی که این آدم ها، حتی در مورد فقر و تورم و تنگنای مالی آحاد مردم دغدغه ندارند، چگونه می توانیم باور کنیم که می توانند در قلب مردم جایی داشته باشند؟ چنین چیزی ممکن نیست!
آن که مدتها سفره داری و مهمانداری کرده، حالا قرار است برای تامین بودجه و اعتبارات لازم، صرفا به چاپ اسکناس و افزایش مالیات و عوارض روی بیاورد و از کم و کیف خدمات دولتی بکاهد؟ حالا به طور دقیق در دوران ملکوتی از زمین به آسمان باریدن و رسیدن یارانه از خلق به دولت قرار گرفته ایم؟ حالا که ظاهرا مسائل مهم حوزه سیاست خارجی و محورهای حساسی همچون برجام و ابعاد پیرامونی آن، موضوعیت ندارد و پروژه هایی همچون امضای قرارداد ریلی رشت – آستارا با روسیه زیر دستگاه آگراندیسمان می رود، دست کم می توان از برخی خاصه خرجی ها کاست. می توان نشان داد که در بسیاری از مسائل داخلی و خارجی، دولتمردان و حاکمان، در مورد هر خرج و هزینه ای احتیاط و حس مسئولیت پذیری دارند. می توان بودجه و اعتبارات بسیاری از نهادهایی را که اساسا خروجی مشخصی ندارند و بند جانشان به شعار و آرمان متصل است، با نظارت و سخت گیری بیشتر و در حجم و مقدار کمتر پرداخت کرد. حالا که دُردانه پسر حافظ، با سلام و صلوات به جده رفته و فرزند برومند کینگ سلمان را در آغوش گرفته است، می توان بسیاری از هزینه های این حوزه ها را به برادران عرب حوالت داد و به این فکر کرد که اگر بقا و آسایش اهل «الدّار» در خطر افتد و شب و روز بخش کثیری از مردمان ما آلوده به آه و ناله ناشی از فر و نداری باشد، قطعا «الجار» دور و نزدیک اهمیتی ندارند و باید از هر پروژه و برنامه ای زد تا شهروندان این کشور، خدماتی دریافت کنند ولو یک ذره بهتر از وضعیت موجود.
۳۱۱۳۱۱