تفکر کار ذهن یا خودخواهی عقل انسان برای غلبه بر ترس از اولین برخورد با هستی است. پس ریشه این فعل عقلی نوعی احساس است; و به عبارت ساده، احساس حیرت و حیرت با دیدن چیزهایی که برای عموم مردم عادی به نظر می رسد. بنابراین، بچه ها فیلسوف ترین انسان ها هستند. تفکر اساساً با سؤال شروع می شود.
و کار یا خودخواهی اندیشیدن (از نظر فلسفی) مسئله است. تفکر «اساسی» ریشه ها، مبانی و ساختارها را زیر سوال می برد. بنابراین، فلسفه امری جدی است. فلسفه فرزند یک معجزه ماجراجویانه است. با این حال، شگفتانگیزترین چیز در دنیای تحریکآمیز ما این است که به قول هایدگر «ما هنوز فکر نمیکنیم». و سؤال از نظر ایشان وقف اندیشه است. اما چرا در دوران سلطه فنی فکر نمی کنیم؟ حتی با وجود اینکه ما در مورد همه چیز بیشتر از همیشه “دانش” داریم؟ زیرا از نظر ایشان و در اصل «علم نمی اندیشد»، زیرا کار علم شناخت است و نه تفکر و زیر سؤال بردن «اصول و موضوع متعارف».
فیلسوف صلحدوست ایرانی که اخیراً در تبعید درگذشت، کوشید همان سبک نیچههایدگری را در پرسشهای رادیکال و تفسیر فرهنگ و مذهب سنتی ایرانی-اسلامی به کار گیرد. اگر در تعجب ریشه نگیریم، سوال نپرسیم و «فکر نکنیم» دچار نوعی بیماری «مذهبی» می شویم. منظور او از «رد» (عدم امکان) تمدن فرهنگی منحصربهفرد برای دوران پس از اسلام ایران (هرچند که به طور خاص به این آیین و دوره اشاره کرده است) نبود، بلکه منظور او کل فرهنگ ایرانی، حتی در ایدئولوژی سکولار است. گرایش ها و رفتارها جرقه های این «مذهب» نیز مشهود بود. همچنین این نوع ارزیابی فرهنگی و ذات گرایانه پیش از این در برخی مستشرقان (به نقل از این فیلسوف فقید) دیده شده بود. مثلاً هانس هاینریش شادر خاورشناس و خاورشناس بزرگ آلمانی که در نقد فیلسوفان بزرگ مسلمان ایرانی معتقد بود که آنها همیشه منطق و روش را از فلسفه یونان آموخته اند بدون اینکه روح و رویکرد گسینونگ را درک کنند.
علیرغم هرگونه ارزیابی کلی، پارادایمی، فرهنگ محور و متناقض، به ویژه هنگامی که توسط یک مستشرق مسلمان ایرانی بیان می شود و ممکن است در وهله اول نشان دهنده نوعی وارونه از «دین» باشد، مسئله رابطه بین فلسفه و ایمان (دین)، به ویژه در دو حوزه ایران و اسلام و به ویژه در بدبختی روزگاری که هر چیزی جز خود دین به نام دین عرضه و تحمیل می شود و طبعاً واکنش ها و پسرفت هایی را برمی انگیزد، برای ما به یک پرسش اساسی تبدیل می شود.
می دانیم که اساس اعتقاد نیز مانند اندیشه، نوع دیگری از ترس یا ترمندوم (ترمندوم) انسان در مواجهه با جنبه قدسی یا حوزه متعالی هستی است که در فرهنگ دینی (اسلام و قرآن) ) “ترس” نامیده می شود. اول احساس مرموز انسان در مواجهه با قدیس است که در عین حال به قول رودولف اتو برعکس به عشق و شیفتگی و ایمان تبدیل می شود.
نقطه شروع مشترک برای آن «مهنی» متفکر و این «ترس» معتقد، در هر دو صورت فقر و تحقیق یا پرسش است. تفاوت این دو روش در ادراک حسی اولیه واقعیت (عجب و حیرت) اما در موضوعات مختلف این دو حوزه (وجود و قداست) است. اما ناتوانی هر دو (شوق معنای فکر و معنای عقلانی ایمان) چیزی جز جزم انتزاعی-عقلانی یا جزم خرافی نخواهد بود. زیرا این تنها عقل و قلب انسان نیست که در عالم خارج دارای دو رابطه وجودی و قداست است و به قول ارسطو «شریفترین معرفت باید برای شریفترین جنس (خدا) باشد» (متافیزیک). ، متا). ., E, 1026a). و به همین دلیل بود که کانت در زمان دیگری مجبور شد “تکه ای از دانش را از بین ببرد تا جای خود را به ایمان بدهد” (Measuring Pure Wisdom, Preface 1787, Bxxx)
به قول هایدگر، آنچه روش پرسشهای «الحادی» فلسفه را شوکه میکند، دین و عقیده نیست که پیشفرضهای آن، به گفته کانت، امکان و اراده تغییر خود برای رضای خداست، بلکه «خرافات» است. که فکر می کند این که ساخت ماشین راحت است، می تواند روح را از هر کسی و از هر کسی، خارج از قوانین طبیعی و علمی نجات دهد.