تصور میکنم دوستدارانش خیلی بهتر و مفصلتر از من درباره زندگی و آثارش صحبت میکنند و مینویسند. من به عنوان کسی که سعادت نداشتم او را از نزدیک ببینم، اما خود را به معنای واقعی مدیون این مرد بزرگ می دانم، نمی توانم یادداشتی مبهم ننویسم و با ذکر خاطره ای از سال ها پیش از او یاد نکنم.
فکر می کنم حدود سال 1964 یا کمی بعد بود که در جریان یک چرخش بی هدف در انتشارات خوارزمی، کتابی نظرم را جلب کرد. کالای نقاش خیابان 48. نوشته جی دی سلینجر و ترجمه احمد گلشیری. بدون انگیزه خاصی کتاب را برداشتم و همان شب اولین داستان را خواندم. یک روز منحصر به فرد برای ماهی موزی. واقعا برای من عجیب بود. همش عجیب بود مخصوصا سکانس آخر و شات سیمورگلاس با شقیقه اش! فکر نمیکنم این نوع شگفتی برای علاقهمندان به سلینجر و اساساً داستانهای کوتاه شبیه اعراب باشد. برای درک دلایل شگفتی (و شیفتگی) باید به سی و پنج سال قبل برگردید.
سال های اول بعد از انقلاب بود و کشور در شرایط خاصی قرار داشت. ارتباط با غرب قطع شده بود و آثار ادبی جدید دنیا مدت ها بود که به ایران نرسیده بود. به نوعی ما در دنیای کلاسیک زندگی می کنیم. جی دی سلینجر متعلق به نویسندگان به اصطلاح معاصر جهان نبود، اما آثار او پس از نتور دشت وارد ایران نشد و علاقه مندان جوان به نثرنویسی به شدت نیازمند بودند. با این حال، همان هفته کتاب را تا آخر خواندم و به دیگران (جوانان هم سن و سال خود) توصیه کردم. تب سلینجر در حلقه درونی ما گسترش یافت و نوشته ها، بحث ها و تحلیل های ما مدت ها به این کتاب اختصاص داشت.
تب آنقدر شدید بود که ناتور دشتی را از کتاب فروشی خریدم که کتاب های کمیاب گران قیمت را به قیمت پنجاه دلار می فروخت (قیمت جلد آن دو تومان بود). از آن زمان به بعد، زندگی ما برای مدت طولانی با سالینجر سپری شد. درباره او نوشتهام و تلاش زیادی کردهام تا اندیشه و تکنیک منحصربهفرد او را از طریق آثارش درک کنم. گاهی اوقات از طریق دوستانی که در خارج از کشور بودند، کتاب ها و مقالات نادر مربوط به سالینجر را دریافت می کردیم و می خواندیم. کتابم که زیاد خوانده بودم تکه تکه شد.
شکی نیست که همه اینها را مدیون یاد احمد گلشیر هستم. همان دینی که بعدها و اوایل دهه هفتاد (اگر اشتباه نکنم) با ترجمه چند داستان و مقالات امروزی آقای جعفر مدرس صادقی به من داده شد. این کتاب (لاتاری، چخوف و چند داستان دیگر) باعث ایجاد نوعی انقلاب درونی در من و طیف وسیعی از جوانان علاقه مند شد. هر یادداشت و هر داستان ما را به دنیای جدیدی می برد. دنیایی که قبلا برای ما کاملا ناشناخته بود.
افرادی مانند کازوئو ایشی گورو، آن تیلور، آن بیتی، توبیاس ولف و ریموند کارور از طریق این کتاب به ما معرفی شدند و جذابیت فوق العاده ادبیات آنها ما را تحت تاثیر این کتاب قرار داد. همانطور که گفتم این نوع جلوه ها برای جوانان امروزی که دسترسی کامل به فضای مجازی دارند قابل درک نیست. همان طور که کسب اطلاعات در علم برای دانشجویان فعلی با یک جستجوی ساده در شبکه امکان پذیر است و برای ما کار سختی بود.
باید بگویم که مرحوم گلشیری عصر آبی یا نه داستان (در اصل هشت داستان) اثر دومیه اسمیت را بسیار عالی ترجمه کرده بود. ترجمه او واقعاً کار را تسخیر کرد. نمی دانم چگونه توانسته اند با نثر دشوار و پیچیده نویسنده ارتباط برقرار کنند. من فکر می کنم آنها زمان زیادی را صرف کردند. با توجه به نامعلوم بودن نویسنده در آن زمان، فکر نمی کنم آنها اصلاً به فکر سود بودند.
در واقع آنها دلیلی برای وجود خود ایجاد کرده بودند وگرنه نویسندگان دیگری بودند که می توانستند برای بهره وری و سود اقتصادی به آنها مراجعه کنند و ترجمه آثارشان با مشکل بسیار کمتری مواجه می شد. بعداً وقتی خودم داستانی از سالینجر را ترجمه کردم، در معاینه متوجه شدم چقدر سخت و کوچک است. البته من با متن بیگانه نبودم، زیرا قبلاً ترجمه آثار سلینجر را خوانده بودم. اما مرحوم گلشیری ابتدا برای ساکن شروع به ترجمه کرده بود و این بر سختی کار به معنای واقعی افزود. اما به مرور زمان متوجه شدم که شخصیت مرحوم گلشیری با کارهای سطحی نمی خواند. ترجمه را برای خدمت به ادبیات انتخاب کرده اند و نمی توانند کار بزرگی انجام دهند.
نمی دانم چرا اما از آن زمان تا کنون پس از گذشت سی سال این عنوان از مرکز خرید نقاش در خیابان 48 در ذهنم نقش بسته است، عنوان زیبا و جذابی به نظر می رسد. امیدوارم روزی سعادت پیدا کنم که با مرحوم گلشیری آشنا شوم و از جمله این لقب را از ایشان بپرسم. آرزوی دوران آبی دودامیه اسمیت برای نقاش خیابان چهل و هشتم! جالب است، اما با این حال، این عنوان در ذهن من ماندگار شد. فکر می کنم در ذهن همه علاقه مندان ایرانی باشد. سال ها بعد تب سلینجر به ایران سرایت کرد و بسیاری از کتاب های او ترجمه شد. همایش هایی هم برگزار شد و درباره افکار و آثار سالیجری بسیار بحث شد.
با این حال من ندیدم آنطور که باید از خالق اجناس نقاش خیابان 48 در جامعه فارسی زبان صحبت شود. بله قربان. شکی نیست که مرحوم گلشیری نیز مانند بسیاری از شخصیت های دیگر مورد تعقیب قرار گرفت. من خودم از این حلقه مستثنی نبودم. شاید حتی هنگام نوشتن در مورد تحلیل آثار سلینجر، تنها به چند جا اشاره کرده باشم که از ترجمه شایسته و ترجمه استادانه کتاب بهره برده ام. شاید این اصلا ارزیابی شایسته ای نباشد. انگار به قول معروف همه دیر رسیدیم. دوست دارم بدانم زندگی بیشتر از این به احمد گلشیر نمی دهد.
در این صورت من به هر طریقی به دیدار او می شتابم و از خدمات او قدردانی می کنم. با اینکه میدونستم با اونی که فکر میکنم خیلی براش مهم نیست ولی حداقل وجدانم رو راحت میکنه. بالاخره من خیلی از تلاش های ذهنی و ادبی خود را مدیون این شخص هستم. واقعا مدیونش بودم به همان اندازه که جی دی مدیون من سالینجر بودم. اگر بیشتر از آن نباشد، قطعاً کمتر از آن نیست.