آلبوم به آلبوم؛ مادری که فرزند خود را از دست داد ، فرزندی که پدر خود را از دست داده و پدری را که یکی از عزیزان خود را از دست داده است.
یکی دو روز بعد از شهادت حاجی قاسم قرار شد برای تهیه گزارش مراسم تشییع جنازه ، با یک تیم خبری کوچک به کرمان سفر کنیم. من مجبور شدم سخنرانی کنم ، با افراد مهم مصاحبه کنم و در مورد مراسم تشییع جنازه گزارش دهم.
کار میانه ، پشت ورق ؛ حالا مجبور شدم به بیمارستان ها بروم تا آمار مجروحان و کشته شدگان را بدست آورم.
به اولین بیمارستان رفتم. روی شیشه نام کسانی بود که احتمالاً کارت شناسایی با خود داشتند. در بیمارستان دوم شرایط متفاوت بود. در ورودی بیمارستان باهنر ، بسیاری از مردم به پنجره های اتاق نگهبانی خیره شده بودند. برخی از آنها که از مسجد خارج می شدند دیگر همان افراد نبودند. گوشه ها از داخل شلوغ بود و فقط شانه هایشان می لرزید. بعضی ها که چهره یا نام آشنایی در لیوان ندیده بودند ، گویا دست از سرگردانی بردند و به دنبال شخص دیگری عزیز گشتند.
نزدیک اتاق نگهبان رفتم. چیزهایی مانند اطلاعیه ها در شیشه وجود داشت. حروف کارت ها را شمردم. اینها افرادی بودند که در این بیمارستان بستری شدند. ناگهان مرد کنارم گریه کرد. من فقط شخصی را از داخل اتاق دیدم که آلبوم را دست به دست ، صفحه به صفحه ، درون لیوان و همه چشم ها از طریق شیشه به صفحات آلبوم نگاه می کرد. چشم ها منتظر دیدن چهره آشنا نیز بودند و نمی خواستند چهره آشنا را ببینند. چند عکس در آلبوم وجود داشت که صاحب آن مشخص نبود و باید تکلیف او روشن شود.
تلفن را از جیبم بیرون آوردم ، آیکون دوربین را زدم و فقط آنچه را دیدم ضبط کردم. بدون اینکه ایده خاصی داشته باشید یا اصلاً نخواهید. آدم چیزهای عجیبی را در زندگی خود می بیند. این وضعیت ، این عکسهای پشت صحنه و این چشمان خیره ، از عجیب ترین و تکان دهنده ترین کادرهایی بوده اند که دیده ام و هرگز فراموش نخواهم کرد. غیر معمول نیست که یک روز در یکی از محبوب ترین افراد در یک عکس با کیفیت پایین و بدون ژست و لبخند معمول آنها خلاصه می شود که پشت لیوان محصور در اتاق نگهبانی بیمارستان است.
سال گذشته دقیقاً امروز 15 دی ماه بود که 61 نفر در تشییع جنازه شهید قاسم سلیمانی در کرمان بر اثر ازدحام جمعیت و فشار جان باختند و بیش از 200 نفر زخمی شدند. به قربانیان “شهید” می گفتند.
انتهای پیام