من قدیمی‌ترین دوستم را از دست دادم

بچه های دهه شصت و حتی هفتاد ساله او را به عنوان مجری تلویزیون می دیدند. آخوند کوتاهی که روی صفحه تلویزیون ظاهر شد و یک برنامه کودک را اجرا کرد. او با دو دست روی تخته سیاه نوشت. شعر بخوانید. وی در تمام برنامه های خود ، نقش روحانیت خود را فراموش نکرده و در پایان ، پندهایی داده است.

برخی که بیشتر شناخته شده بودند شخصیت ذاتی او را می شناختند. آدم در آموزش حوزوی تحصیل کرد. وشت حدود یک سال قبل از من می خواست. من ادبیات عرب را وقتی ده ساله بود خواندم. در خانه و مدرسه پدرم.

آدم به شدت به مبانی فکری خود متعهد بود. وی از شاگردان مکتب و نهضت امام خمینی بود. او بسیار سفر کرد. در ابتدای انقلاب ، او داغ و فعال بود.
فروتن بود. با همه شهرت و ثروتش ، او زندگی بسیار ساده ای داشت ، اگرچه تا همین اواخر برای سخنرانی و اجرای یک باره به شهرها می رفت. بسیار ساده تر از تصور ساده بودن. او شدیداً به غیرت و اصول غیرت اصیل اعتقاد داشت. با گذشت زمان مقادیر خود را تغییر نداد. او مقاومت عجیبی داشت.

اما من بزرگترین دوست خود را از دست دادم. ما بچه بودیم او 6 سال از من بزرگتر بود. مدتی همسایه بودیم. او پدری شیرین داشت که امام جماعت محله آبکوه بود.
من در حدود پنجاه و چهار سالگی با پدرم و تعدادی از همکلاسی ها سفر کردم. او تازه قلم خریده بود که 20 رنگ داشت. وی در تربیت فرزندان آن دوره سهم عمده ای داشت. وی بنیانگذار آثار مذهبی برای کودکان بود. وقتی به تلویزیون رفت روش خود را پیدا کرد. بعداً به مدرسه حوزوی تبدیل شد ، که واقعاً بنیان تأسیس آن بود. روحانی که به زبان کودکانه خود به کودکان دین می آموزد.
در حوزه علمیه و در دفتر تبلیغات ، آنها یک واحد کودکان را برای یادگیری روش واقعی تأسیس کردند.
شاگردانش به اندازه او امتیاز نگرفتند. بسیاری این را کسری روحانیت می دانستند ، اما فرد صادق آن راه تا آخر فدا شد.
به نظر نمی رسید او سیاسی باشد ، اما طرز فکری مترقی ، مدنی و محترمانه داشت.
خدا او را بیامرزد ، که قلب کودکان را در روزهای غم انگیز جنگ و غم شاد کرد.
به خانواده ، دوستان و دانشجویان وی تسلیت می گویم.

* منتشر شده در وب سایت جماران

دکمه بازگشت به بالا