من در آن نامه به صراحت نوشتم علی علیزاده با همه سرسختی و پوست کلفتی اش طاقتِ این که عمری، هم از زمره عبوس، فحش نوش جان کند و هم تیر و طعنه جماعت خودارزشی پندار را تحمل کند، ندارد. بنابر این مدت هاست تصمیم گرفته است دست کم برای خودش کار را یکسره کند و بارش را سبکتر. حدسم درست بود. علی علیزاده که روزی روزگاری، هم منتقد رادیکال وضع موجود داخلی بود و هم در مقابل بیگانگان و وطن فروشان سر خم نمی کرد تصمیم گرفت لااقل با یک طرف ماجرا بیشتر مماشات کند و آن یک طرف هم کسانی بودند که زورشان به حریف می چربید. هنوز هم علیزاده را بابت چنین رفتاری سرزنش نمی کنم:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنیم
از خداوند بخواهیم به هر که می خواهد تیغ از پی حق بزند و انصاف پیشه کند در مقابل هجوم بی رحمانه افراطیان و تفریطیان که هردو سر و ته یک کرباسند طاقتی کوه وار عطا کند. ورنه هر کسی قادر نیست در این سرزمینِ دوقطبی، نقشِ وسط باز را به معنای درست و مثبت کلمه بازی کند.
و اما آن چه باعث شد بار دیگر یادِ این جوان مو فرفری بامزه پُرانرژی کنم اتفاقاتی است که برای دانش آموزان معصوم و بی پناه این سرزمین رخ داد. خیلی ها که عقلی داشتند و جسارتی، در همان آغاز گفتند ماجرا مشکوک است و بعید نیست پای خشک مغزان دینی در میان باشد. اما این خشک مغزان چه ربطی به علیزاده عزیز دارد؟ اگر یادتان باشد با روی کار آمدن مجدد طالبان عده ای در کمال ناباوری به طور تلویحی و ضمنی از آمدن این جنبش اصیل منطقه! استقبال کردند. از جمله سعید لیلاز و همین جناب علیزاده. به هر حال آمریکا ستیزی بی حد و حصر و نامعقول، این جور وقت ها خودش را نشان می دهد. در خباثت آمریکا هر که شک کند عقلش پاره سنگ بر می دارد اما هرکس فکر کند جلادی از جلاد دیگر برتر است دچار خوش بینی مفرط است. با سعید خان لیلاز در کلاب هاوس، مفصل جر و بحث کردم ولی متاسفانه نشد با جناب علیزاده مستقیم سخن بگویم. من البته در گفت و گویی که با حسین جعفریان داشتم به طور ضمنی به سخنان جناب علیزاده اشاره کردم اما در دل مکدر بودم که چرا در غیاب علیزاده و وقتی که او سخنان مرا نشنیده و امکان پاسخگویی ندارد آن حرف ها را زدم. دنبال فرصتی بودم که خدا را شکر فراهم آمد. به هرحال آقای علیزاده طبق قانون مطبوعات نه به اندازه این کلمات که هرچه قدر دل تنگش خواست می تواند در پاسخ به صاحب این قلم بنویسد و من هم از طرف دوستان مهربانم قول می دهم که پاسخ ایشان با هر لحن و هر مقداری در باراناخبر منتشر شود.
ما هم مثل آقای علیزاده مدافع منافع ملی هستیم. منتهی مشکل درست از همین جا شروع می شود. یعنی مشکل بر سر نوع نگاه ما به منافع ملی است. ما گمانمان بر این است آن چه در سال ۵۷ به عنوان تئوریِ حکومت، از سویِ روحِ جمعی به شکلِ شعاری واحد درآمد، کامل ترین تعریف ممکن از منافع ملی بود. جمعِ مردم سالاری که برآمده از متن دنیای جدید بود و گواهی بر فهم ما از دنیای متجدد با دینی که جزوی جدا نشدنی از هویت فرهنگی ما بود و امتزاج این دو با آب و خاکی که شناسنامه خوش آب و رنگ مردمی کهنسال بود، قرار بود گواهی باشد با تفاوت ما با هرآن چه دنیا تا کنون به خود دیده بود. قرار بود نظاممان اسلامی باشد اما با قرائتی کاملا دیگرگون از آن چه طالبان و القاعده و داعش و الشباب و بوکوحرام و دیگر حرامیان روی زمین داشتند. نگویید آن ها متعلق به تاریخ انقلاب نبودند. اتفاقا از ابتدای تاریخ بودند. روزی خوارج نام داشتند و روزی دیگر وهابی. اما همواره در یک چیز مشترک بودند و آن نفرت و ستیز با زیبایی و آزادی بود. آن روزها معلمان حقیقی انقلاب که متاسفانه خیلی زود از میان ما رفتند هر وقت به تجددمآبی می تاختند سهم متحجران را نیز به یک اندازه ادا می کردند. قرار بود دین ضامن اخلاق و پاسدارِ روح ِمعنویت این سرزمین باشد. دموکراسی یا همان مردم سالاری هم قرار بود در پرتو همین دین سر از جاهای خوفناک در نیاورد و سرمایه داری و حرمله گی و هزارفامیل، جای دموکراسی به مردم قالب نشود. این که امروزه تا چه اندازه به آرزوهایمان رسیده ایم مهم نیست. عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی. بهای دانایی همواره سهمگین است. خدا در آخرت به دادمان برسد که وای اگر از پس امروز بود فردایی.
فقط خواستم خدمتت عرض کنم اگر آن روز گلو پاره می کردیم که شما را به خدا این قدر لیلی به لالای این گروه خشن نگذارید علتش این بود که نمی خواستیم به هویتی که آن همه خون پایش ریخته شده بود چوب حراج بزنیم. فقط گفتیم هول نشوید. هنوز هم در دنیا هستند کسانی که بین دین ما و طالبان و القاعده فرق می گذارند. با این توجیه ساده لوحانه که با آمریکایی ها هیچ وجه اشتراکی نداریم اما طالبان دست کم مسلمان که هستند نه تنها به شبهات مردم پاسخ ندادیم که حضورمان در سوریه را هم زیر سئوال بردیم. جوان امروزی حق دارد بپرسد چرا این همه سرمایه های انسانی و مادی را پای بشار اسد خرج کردید و در عوض جلوی وحوش داعش که دست کم نام مسلمانی بر خود نهاده بودند و ظواهر شریعت را به مراتب از خانواده جناب اسد بهتر رعایت می کردند جنگیدید.
علی علیزاده عزیز! نبودی ببینی که بر سر وسط بازانی که در همه این سال ها خون خوردند و از هر طرف مثل نقل و نبات دشنه و دشنام نثارشان می شد چه آمد؟ نمی دانی با چه مرارتی جلوی شبه روشنفکرها و شبه متدینان ایستادیم و جنگیدیم. جنگیدیم تا مثل طالبان به عصر حجر برنگردیم و مصداق آن قاری که رونق مسلمانی می برد، نشویم. جنگیدیم تا در مقابل فرزندان خلفِ ممل آمریکایی سرزمینمان را از همین یک ذره رنگ و بوی ایرانی ای که دارد حفظ کنیم و یادمان نرود در کجای جهان ایستاده ایم.
فکر کنم منظورم را خوب متوجه شده باشی. این ها که دختران بی پناه این سرزمین را مسموم می کنند، بر صورت بعضی هاشان اسید می پاشند، با زبان گزنده و بی ادبانه آن ها را درکوچه و خیابان آزار می دهند تا از قافله مومنان عقب نمانند، برادران و خواهران تنی ایمن الظواهری و بن لادن و ابوبکر بغدادی اند. ما نه با آنها که با خدای آنان که دژخیم است و عبوس است و بی گذشت، سر ستیز داریم. برای این سرزمین با آن همه عالم و شاعر و عارف که با زهد ریایی سر ستیز داشتند و این همه آدم روشن و فرهیخته که امروز در هوای آلوده و پر از مازوتش، نفس می کشند مایه سرافکندگی است که برخی از مردمانش جا پای زشت رو ترین و زشت خو ترین موجودات روی زمین بگذارند. ما قرار بود الگویی شویم برای دیگران تا بدانند می توان دین و دنیا را با هم جمع کرد. آزادی و عبودیت را با یکدیگر آشتی داد. میان علم و ایمان پیوند زد و بین سیاست و اخلاق میانجی گری کرد.
البته شما می توانید فردا مثل بقیه رفقایتان همه این مصیبت ها را بیندازید تقصیر روحانی و خاتمی و موسوی و چهارتا روزنامه نگار شاخ شکسته. دیده ای این روزها در توجیه ناکارآمدی دولت محبوبشان چه افاضاتی می فرمایند رفقای جدیدتان؟ باور کنید اگر شعارهای انقلاب به این والذاریات نمی افتاد و جای جمهوری و اسلامی و ایران را این خرافات عجیب و غریب نمی گرفت، یا این واقعه هولناکِ مسمومیت دختران اتفاق نمی افتاد و یا همان یکی دو روز اول جمع می شد و این همه هزینه و مصیبت روی دست مملکت نمی گذاشت. می دانی محبانِ طالبان که در همین سرزمین کاره ای هم هستند دوست دارند پروژه مسمویت این کودکان مسموم به نتیجه مطلبوشان برسد و یا این که حداقل مثل قتل های زنجیره ای کرمان و اسیدپاشی اصفهان به بایگانی تاریخ که نه، بلکه به بایگانی قوه قضائیه سپرده شود؟ جناب آقای علی علیزاده از من نمی شنوی از آن بزرگ بشنو که فرمود: دریغ است ایران که ویران شود. هنوز هم تو را به انصاف می شناسم. پس توقع زیادی نیست که اگر بخواهم یک بار دیگر در مواضع سال های اخیرت کمی تامل و درنگ کنی. مشخصا درباره طالبان هم به این موضوع فکر کن: اول این که طالبان دشمن آمریکا نیست. دوم این که این معادله:دشمنِ دشمنِ تو دوست توست مال روزگارانی بود که دنیا هنوز به این پیچیدگی نبود. بی تعارف در حوزه سیاست بین الملل خدمت شما درس پس می دهم اما گاهی عشق و نفرت باعث می شود دانشمندترینِ آدمیان نیز نتوانند حقیقت را پاس بدارند. شما از آمریکا متنفرید و حق هم دارید. هیچ آدم آزاده ای یافت نمی شود که جنایات دولتمردان آمریکا را از یاد ببرد. همان گونه که هیچ آدم حق طلبی نمی تواند ظلم و جور دیکتاتورهای روس را فراموش کند. و هم چنین خباثت های حاکمانِ بریتانیای کبیرِعلیه ما علیه را. جنایات یانکی ها سر جای خودش. امیدوارم به زودی دوباره همان علیزاده دوست داشتنی چند سال پیش بشوی و مایه سربلندی منصفان سرزمینت. با عشق و ارادت و خاکساری.
۵۷۵۷