پریروزها سوار اسنپ که شدم رادیوی ماشین روشن بود و آقای رئیسی هم داشت ا ز حال و روز خوب مردم می گفت. ناگهان و بی اختیار همراه با راننده زدیم زیر خنده. خنده هایمان که تمام شد راننده با صداقت عجیبی پرسید: آقا ما که همدیگر رو نمی شناختیم، حرفی هم بینمون رد و بدل نشد اما از این حرف ها خنده مون گرفت. سئوالم اینه که این آقایون وقتی دور هم می شینن و این حرف ها رو می زنن خنده شون می گیره یا خیلی جدی از همین حرف ها می زنن؟واقعا برایم سئوال شد و به آن بنده خدا هم گفتم باور کن نمی دانم پاسخ این سئوال را. حقیقتا هم در این یکی دو روز دارم به این پرسش فکر می کنم که آن خبرنگاران روی چه حسابی آن حرف ها را زده اند؟ آیا از حال و روز مردم خبر دارند و توی روز روشن دارند حقایق را وارونه جلوه می دهند؟در همین فکرها بودم که به یاد سال ۹۶ افتادم. در انتخابات آن سال گفت و گویی تصویری داشتم با چندتن از اهل سیاست درباره انتخابات ریاست جمهوری.
به زعم من و دوستانم چهار سالی که پشت سر گذاشته بودیم سال های چندان بدی نبودند. دست کم در مقایسه با دو سه سال آخر معجزه هزاره سوم. در یکی از گفت و گوهایم که هنوز در فضای مجازی و آپارات موجود است با علی میرفتاح گپ می زدم. یک جا علی میرفتاح گفت: ما حداقل چهار سال است که سر آسوده بر بالین گذاشته ایم. طبق معمول کامنت های زیادی در آن فضا زیر این مصاحبه ها منتشر می شد.
یکی از کامنت ها را خوب به خاطر دارم. نوشته بود: فلان فلان شده ها شماها چهار سال است که وضعتان خوب بوده من در این چهار سال دقیقه به دقیقه اش را زجر کشیده ام. همان موقع خیلی به این کامنت فکر کردم. هنوز هم فکر می کنم. به احتمال زیاد حرف صادقانه ای بود. به نظر نمی رسید در آن رنگ و ریایی باشد. همان طور که در حرف میرفتاح دروغ و ناراستی نبود. هریک از منظر خود به ماجرا نگاه کرده بودند. میرفتاح که از دست رفتارهای جنون آمیز معجزه هزاره سوم به ستوه آمده بود با دولت روحانی احساس آرامش می کرد. دست کم فکر می کرد این رئیس جمهور با سخنانش آبروی ایران را در داخل و خارج نمی برد و با سرکشی هایش در مقابل دنیا هزینه گزاف روی دست کشور نمی گذارد. آن بنده خدایی هم که چهار سال آسوده نخوابیده بود احتمالا از فرودستانی بود که به سودای گشایشی در زندگی اش چشم به تحولات جامعه دوخته بود. شاید هم از آن هایی بود که فکر می کرد اگر به جای روحانی فی المثل جلیلی بر سر کار می آمد همه مشکلاتش حل می شد. هرچه بود او از آن هایی بود که از برجام و لبخندهای روحانی و دیپلماسی ظریف و آشتی با دنیا، چیزی گیرش نیامده بود و آن چهار سال را با سختی سپری کرده بود و چشم در راه حماسه و معجزه ای بود که شرایط موجود را تغییر دهد و فرشته درآید.
غرض از همه این حرف ها این که ممکن است در این دو سال به من و آن راننده اسنپ بَد گذشته باشد. به من که حتما بد گذشته. جزئیاتش بماند اما یک قلم آشکارش این که از پایتخت به شهرستان کوچ کرده ام. آن راننده اسنپ هم این جور که می گفت اوضاعش از یکی دو سال پیش خیلی بدتر شده بود. نه فقط از حیث اقتصادی که می گفت در بنیادهای اعتقادی اش هم شک کرده.اما من و آن راننده اسنپ معیار توفیق یا عدم توفیق دولتمردان نیستیم.از آن طرف شکی نیست که خبرنگاران همسو با دولت حالشان مثل ما نبوده. آقای رئیسی هم حالش مثل ما نبوده. آن ها از منظر خودشان به عالم و آدم نگاه می کنند و از چشم انداز آن ها نه تنها زندگی خیلی هم دشوار نیست بلکه پیشرفت های دولت در دوسال اخیر شگفت آور بوده. دروغ نمی گویند. حتما دروغ نمی گویند اما همان طور که نیما یوشیج می گفت: خانه ام ابری است/ یکسره روی زمین ابری است با آن. این بزرگواران هم چون خانه شان ابری است همه زمین را ابری می پندارند.
اما می دانیم و می دانید و می دانند که میزان حالِ آقای رئیس و خبرنگاران خوشحال از وضعیت موجود نیست. میزان حال من و آن راننده اسنپ هم نیست. میزان حال عموم مردم است. اکثر مردم. مردم هم برخلاف گفته آقای علم الهدی فقط متدینین نیستند. فقط آن هایی که به نماز جمعه می روند هم نیستند. مردم یعنی همه. از کرد و ترک و لر و بلوچ و عرب و فارس و همه و همه. از شیعه و سنی و مسیحی و یهودی و اهل حق و همه و همه. از حزب اللهی و روشنفکر و منتقد و معترض و وسط باز و همه و همه. آیا از میان این همه و همه، اکثر مردم از وضع موجود راضی اند؟ چه متر و معیاری برای سنجش رضایت اکثریت وجود دارد؟ آیا آن هایی که کارنامه خودشان را موفق می دانند راهی برای سنجش حال مردم در دست دارند و یا صرفا به گفته های دوستان و نزدیکانشان بسنده می کنند؟ فکر می کنم دارم توضیح واضحات می دهم و لازم نیست بیش از این حرف بزنم. چیزی را که همگان دانند گفتنش چه سود دارد؟
۵۷۵۷