بیایید فرض بگیریم علیرضا منصوریان در حال حاضر بهترین مربی ایران است. بیایید اصلا کارنامه کاری او از ۱۳۹۶ به این سمت را نادیده بگیریم و تصور کنیم که او طی این سال های اخیر، هرجا که بوده سالی یک جام برده، تعداد زیادی بازیکن با استعداد به فوتبال ایران معرفی کرده و تیم هایش فوق العاده جذاب فوتبال بازی می کنند. با این کارنامه فرضی ذکر شده، حالا منصوریان به عنوان سرمربی تیم فولاد انتخاب شده است اما از روز اول او را پس زده اند. او را نخواسته اند. او را با بدترین الفاظ در فضای مجازی و حقیقی خطاب کرده اند. چاره کار چیست؟ ماندن و لجبازی کردن و فرسوده شدن به هر قیمتی؟
حال در عالم واقع که منصوریان چنین کارنامه ای هم ندارد و طی سالیان اخیر پس از جدایی اش از استقلال، جز ناکامی و متوسط بودن دستاورد دیگری نداشته، چرا این گونه چشمش را بر این همه اختلاف نظر و مخالفت هواداران با خود بسته و می خواهد به هر قیمتی به کار ادامه دهد؟ او خوب بخاطر دارد که روزی با حمایت همین مردم و هواداران بود که سرمربی استقلال شد. چطور آن روزی که هوداران آبی او را می خواستند، نظر مردم برایش مهم بود؟ امروز حالا در اهواز، هواداران فولاد به هر دلیلی که هست، او را نمی خواهند. خود او هم در کنفرانس خبری پس از بازی با صنعت نفت اذعان کرد که امشب کل استادیوم علیه ما بودند. پس دیگر نمی شود این مخالفت و نخواستن را صرفا به گروه معدودی از هواداران فولاد تقلیل داد. استادیوم فولاد آرنا دیگر پر نمی شود و هوادارانی هم که می آیند، وضعشان این است. هواداران فولاد باز هم به هر دلیلی که هست، بنای آشتی و کنار آمدن با منصوریان را ندارند. اگر داشتند، از فصل گذشته تا کنون، این فرصت فراهم بود. در چنین فضایی که کاملا واضح است نمی شود در آرامش به کار فنی پرداخت، این همه اصرار منصوریان به ادامه حضورش در اهواز برای چیست؟ حفظ نیمکت به چه قیمتی؟ به قیمت فحش شنیدن و خرد شدن شخصیت و کرامت انسانی و درگیر شدن با هوادار و لیدر و خبرنگار و ادامه باخت ها در زمین مسابقه؟ فکر نمی کنم فوتبال این اندازه ارزشش را داشته باشد.
به قول معروف، برخی تصور می کنند که دوام آوردن قوی ترشان می کند اما گاهی قدرت در رها کردن است.